صبر بسیار
بباید پدر پیر فلک را تا دگر مادر هستی چو تو فرزند بزاید! روزی که شاگردان
دیروزش خود را برای عرض تبریک معلم وپاسداشت زحماتش آماده میکردند خبر
آمد پدر فرهنگی عشایر ایران "محمدبهمن بیگی "برخلاف عشایر همیشه در سفر برای همیشه آرام گرفت.
سال
1299 در ایل قشقایی در شهرستان لارستان به دنیا آمد. پس از پایان دورهی
کارشناسی حقوق در دانشگاه تهران، کوشش خود را برای بر پایی مدرسههای سیار
برای بچههای ایل آغاز کرد و با پیگیریها و فداکاریها خود توانست
برنامهی سوادآموزی عشایر را به تصویب برسانداو توانست دختران
عشایری را نیز به مدرسههای سیار جلب کند و نخستین مرکز تربیت معلم عشایری
را بنیان نهاد. بهمنبیگی برای کوشش پیگیر خود در راه سوادآموزی به هزاران
نفر کودک ترک، لر، کرد، بلوچ، عرب و ترکمن، برندهی جایزهی سوادآموزی
سازمان یونسکو شد. او تجربههای آموزشی خود رادر چند کتاب در قالب داستان
نوشته است.
گروه : علوم انسانی
رشته : حقوق
والدین و انساب
: پدر محمد بهمنبیگی که یکی از بزرگان تیره بهمن بیگی از ایل قشقایی بود
در زمان حکومت رضاخان، وارد فعالیت های سیاسی شده و در منازعات ایلی با
دولت اختلاف پیدا کرد که دولت وقت وی را مقصر شناخته و به تبعید محکوم
کرد.
خاطرات کودکی : "من در یک چادر سیاه به دنیا
آمدم. زندگانی را در چادر با تیر، تفنگ و شیهه اسب آغاز کردم... تا ده
سالگی حتی یک شب هم در شهر و خانه شهری به سر نبردم... زمانی که پدر و
مادرم را به تهران تبعید کردند تنها فرد خانواده که خوشحال و شادمان بود،
من بودم... نمیدانستم فشنگ مشقی و تفنگم را میگیرند و قلم به دستم
میدهند...
پدرم مرد
مهمی نبود. اشتباهاً تبعید شد و دوران تبعیدمان بسیار سخت گذشت. چیزی
نمانده بود که در کوچه ها راه بیفتیم و گدایی کنیم. مأموران شهربانی -
رضاخان - مراقب بودند که گدایی هم نکنیم. از مال و منال خبری نمی رسید. خرج
بیخ گلوی مان را گرفته بود. در آغاز کار کلفت و نوکر داشتیم ولی هر دوی
آنان همین که هوا را پس دیدند گریختند و ما را به خدا سپردند..
به کتاب و
مدرسه دلبستگی داشتم. دو کلاس یکی میکردم شاگرد اول میشدم. تبعیدیها،
مأموران شهربانی و آشنایان کوچه و خیابان به پدرم تبریک میگفتند و از
آینده درخشانم برایش خیالها میبافتند."
اوضاع اجتماعی و شرایط زندگی :
محمد بهمن بیگی فرزند ایل، در سال ???? هجری شمسی در منطقه چاه کاظم در
نزدیکی شهرستان لارستان در چادر عشایری به هنگام کوچ زاده شد.در زمان
استبداد رضاخانی سرکوبی ایلات عشایر جنوب از مهمترین سیاستهای حکومت بود،
چون روح جامعه عشایری آزاده تر ازآن بود که دربند آن همه بی عدالتی
ونابرابری گرفتار آید.
حکومت وقت
در راستای سرکوبی ایلات، تبعید سران عشایر به تهران را بهترین راه می
دانست. ایل قشقایی به عنوان یکی از بزرگترین ایلات جنوب از این قضیه مستثنی
نبود. این ایل در آن زمان ایلخانی مقتدری به نام صولت الدوله قشقایی داشت.
ترس حکومت مرکزی از ایشان به حدی بود که نه تنها خود او بلکه همسر و
فرزندان وچند خانواده ایلی را نیزبه تهران تبعید کردند. استاد بهمن بیگی
درآن روزها کودکی حدودا ?? ساله بود که به همراه مادرش ، یکی از خانواده
های تبعید شده به تهران بودند.
تحصیلات رسمی و حرفه ای
: اگرچه تبعید ازایل به تهران برای استاد که آن ایام کودک ناتوانی بیش
نبود، بسیار سخت و دردآور بود ولی همینکه سبب شد تا مدرسه برود و با جدیت
درس بخواند، ازدرد و رنجها می کاست. پیشرفت او با وجود تمام کمبودها چشمگیر
بود.اولین کودک قشقایی بود که در کلاسهای ابتدایی شاگرد اول می شد. هوش و
نبوغ او آنقدر بود که از کمند همه کمی ها و کاستی ها بگریزد و با اخذ
دانشنامه ای رنگین،به رسم آن روزها، به جهت پیشرفت عازم آنسوی دنیا شود.
جذبه های زندگی درآنسوی آبها نتوانست که مانع از برگشت او به ایل شود و با
اولین درخواست کسان و آشنایان با اشتیاق تمام به دامن پر مهر مهر و صفای
ایل برگشت.
وی از آن
دوران چنین بیاد دارد:"دو کلاس یکی میکردم شاگرد اول میشدم. تبعیدیها،
مأموران شهربانی و آشنایان کوچه و خیابان به پدرم تبریک میگفتند و از
آینده درخشانم برایش خیالها میبافتند. سرانجام تصدیق گرفتم. تصدیق لیسانس
گرفتم .یکی از آن تصدیقهای پررنگ و رونق روز."
محمد قبل
از تبعید پدر، در سن ?? سالگی توسط معلمی که پدرش برای آموزش وی در زمان
کوچ و ییلاق و قشلاق استخدام کرده بود به مدت دو سال، خواندن و نوشتن اولیه
را فراگرفت و مادر وی شش روز پس از تبعید همسرش به جرم تهیه آذوقه برای
عشایر مخالف دولت، مقصر شناخته شده و به تبعیدگاه همسرش (تهران) فرستاده شد
و محمد نیز با مادر رهسپار تبعیدگاه شد و در همان جا به تحصیل ادامه داد و
در سال ???? مقطع کارشناسی رشته حقوق قضایی را در دانشگاه تهران به پایان
رساند.
استاد
بهمن بیگی از نحوه یادگیری زبان فرانسه چنین می گوید: " زبان فرانسه را در
مدارس متوسطه و دانشکده حقوق تهران و بعد به علت سیر و سیاحت دو- سه ساله
با چند فرانسه دان اروپایی آن را بهبود بخشیدم.قشقایی بودم و در جنگ بین
المللی دون با آلمان ها همکاری داشتم. از جمله چند چتر باز به ایل ما آمده
بودند و من تنها مترجم آنها بودم. به بعضی از آنها فارسی یاد دادم و از
آنها آلمانی یادگرفتم. پس از یادگیری این دو زبان آموزش انگلیسی آسان بود.
هم به صورت خصوصی و هم به صورت سفرهایی به خارج ،انگلیسی را هم آموختم"
خاطرات و وقایع تحصیل
: محمد بهمن بیگی از اخذ مدرک کارشناسی خود و نحوه عکس العمل خانواده چنین
اذعان می کند: "تصدیق لیسانس گرفتم. پدرم لیسانسم را قاب گرفت و بر دیوار
گچ فرو ریخته اتاق مان آویخت و همه را به تماشا آورد. تصدیق قشنگی به شکل
مربع مستطیل بود.مزایای قانونی تصدیق و نام و نشان مرا به خطی زیبا بر آن
نگاشته بودند.تصویر رتوش شده ام با چشم های خندان ،کراوات عاریتی ،موهای
سیاه،در گوشه تصدیق می درخشید و قلب پدرم را از شادی و شعف لبریز می
کرد.آشنایی در کوچه و محله نماند که تصدیق مرا نبیند و آفرین
نگوید.تبعیدیها، مأموران شهربانی، کاسبهای کوچه، دورهگردها،
پیازفروشها، ذرت بلالیها و کهنهخرها همه به دیدار تصدیقم آمدند. من شرم
میکردم و خجالت میکشیدم... من پس از خواندن نسخه فرانسوی یکی از تبعیدی
ها و در مراجعت به خانه دیگر راه نمیرفت، پرواز میکرد... ملامتم میکردند
که با این تصدیق گرانقدر، چرا در ایل ماندهای و چرا عمر را به بطالت
میگذرانی؟ تو تصدیق داری و باید مانند مرغکی در قفس در زوایای تاریک یکی
از ادارات بمانی و بپوسی و به مقامات عالیه برسی"
همسر و فرزندان : استاد محمد بهمن بیگی متاهل است و نام همسر ایشان سرکار خانم سکینه کیانی می باشد.
وقایع
میانسالی : محمد بهمن بیگی از خاطرات پس از اخذ مدرک لیسانس حقوق اش چنین
بازگو می کند: "در پایتخت به تکاپو افتادم و با دانشنامه حقوق قضایی به
سراغ دادگستری رفتم تا قاضی شوم و درخت بیداد را از بیخ و بن براندازم. دلم
گرفت و از ترقّی عدلیّه چشم پوشیدم. در ایل چادر داشتم، در شهر خانه
نداشتم. در ایل اسب سواری داشتم، در شهر ماشین نداشتم. در ایل حرمت و آسایش
و کس و کار داشتم، در شهر آرام و قرار و غمخوار و اندوهگسار نداشتم.
نامهای از برادرم رسید. بوی جوی مولیان مدهوشم کرد. ترقّی را رها کردم.
تهران را پشت سر گذاشتم و به سوی بخارا بال و پر گشودم. بخارای من ایل من
بود ....به ایل رسیدم. ایل همانی بود که می خواستم و می پنداشتم .چادر پدرم
،بالای همان چشمه زلال و در میان همان دو کوه سبز و سفید افراشته بود و
..."
مشاغل
و سمتهای مورد تصدی : محمد بهمن بیگی در سال ???? مقطع کارشناسی
رشته حقوق
قضایی را در دانشگاه تهران به پایان رساند. محمد حدود دو سال به عنوان
کارشناس واحد حقوقی بانک ملی در تهران مشغول به کار شد تا اینکه با اتمام
دوران یازده ساله حبس و تبعید پدر همراه با خانواده به استان فارس و دامان
ایل بازگشت و به زراعت و چوپانی مشغول شد. او با مشاهده بیسوادی و مشکلات
ناشی از آن در اطراف خود به فکر آموزش دختران و پسران عشایر با همکاری
افرادی از عشایر که تا حدودی از مهارت سواد برخوردار بودند افتاد و در سال
???? اولین مدرسه سیار عشایری را در محل زندگی خود راه اندازی کرد.
با مشاهده
اشتیاق پسران، دختران، زنان و مردان عشایر به سوادآموزی، بهمن بیگی با هدف
گسترش فعالیت های آموزشی به وزارت آموزش و پرورش مراجعه کرده و خواستار
حمایت دولت از این طرح شد. بابت حمایت های مردمی و همچنین کمکهای دولتی،
مؤسسه دانشسرای عشایری در شیراز به عنوان مدرسه مرکزی آموزش عشایر تشکیل و
آغاز به کار کرد. تاکنون هزاران نفر از افراد جامعه عشایری از این مؤسسه
آموزشی فارغ التحصیل شده و مهارتهای آموزشی را فراگرفته اند.
مراکزی که فرد از بانیان آن به شمار می آید
: استاد محمد بهمنبیگی خوب می دانست فایده ای ندارد که به تاریکی لعنت
بفرستد بلکه باید شمعی روشن کرد.اینگونه بود که با تاسیس نخستین دبستان
سیار ایلی در سال ???? شمع کوچکی در دنیای تاریک آن روزهای جامعه عشایر
روشن کرد. دبستانهایی که نه به کمک دستگاه آموزش وپرورش وقت بلکه فقط به
همت استاد و مساعدت مردم شریف عشایر در چادرهای سفید دایر می گشتنند.
چادران سفید درمیان سیه چادران ایلی چون نگین می درخشیدنند تا نویدی بر
پایان روزهای تیره و تار چادرنشینی باشد. دیری نپایید که سیلی از مشکلات
گریبانگیر این چادر های دبستان شد.
اکثر
طوایف عشایر از پرداخت هزینه های ناچیز دبستان سیار ایلی عاجز بودند.
آموزگاران ایلی تصدیق مورد نیاز برای تدریس را نداشتند وبه تبع آن نمی
توانستنند کارنامه معتبر برای دانش آموزان صادر کنند. تحرک دائمی ایل برای
بقا وبعد مسافت بین قشلاق و ییلاق ومشکلاتی از این قبیل، مزید بر علت شده
بودند تا پیمودن این مسیر پردردسر، سخت تر و پرماجراتر گردد. استاد که نمی
خواست نهال نوپای آمورش کودکان ایل به این زودی پژمرده گردد، به هر دری می
زد تا شاید چاره ای یابد. به زحمت مقامات وقت آموزش و پرورش را مجاب کرد تا
تعدادی دانش آموخته های دیپلمه دانشسرای شیراز را در اختیار دستگاه آموزشی
اش بگذارند. این حربه نیز نیز کارساز نشد چون این آموزگاران از بطن ایل
برنخواسته بودند که بتوانند با مشکلات آموزشی فرزندان ایل و زندگی ایلی
کنار بیایند. دیگر بار این اسطوره خستگی ناپذیر عشایر دست به کار شد و چاره
در پرورش آموزگارانی دید که از درون ایل برخواسته باشند تا با آشنایی کامل
ازمصائب و مشکلات نوباوه گان عشایر، به آموزش آنها اهتمام ورزند.تاسیس
دانشسرای عشایری برای تربیت آموزگاران ایلی وبه تبع آن راه اندازی اداره کل
آموزش عشایر کشور کار آسانی نبود ولی به همت والای این مرد سختکوش ممکن
شد. اینگونه بود که با تربیت عده کثیری از فرهیختگان عشایر چهره ایلات
دگرگون شد.
سایر فعالیتها و برنامه های روزمره :
تسلّط استاد محمد بهمن بیگی به سه زبان انگلیسی، فرانسه و آلمانی که اغلب
آثار نویسندگان خارجی را به زبان اصلی مطالعه میکرد و غور و تفحّص در متون
ادبی، این اجازه را به وی میداد که با نثر دلنشین و جذّاب دست به تألیف
زند. از آثار استاد بهمنبیگی بوی طبیعت و انسانیّت به مشام جان خواننده
میرسد و نغمه دوستی و از خودگذشتگی میتراود. بخارای من ایل من؛ به اجاقت
قسم؛ عرف و عادات در عشایر فارس؛ اگر قرهقاج نبود... استاد با آثارِ خود
انسان را آرام آرام با زیباییها، انساندوستیها و فداکاریهای ایلیاتی
آشنا میسازد و در زیر روشنایی ستارگان و در دامان زیبای طبیعت، از
خودگذشتگیهای مردانی که عمر خود را برای آموزش کودکان معصوم عشایری سپری
ساختهاند، به تصویر میکشد. و گرم و صمیمی انسان را به قلّههای رفیع و
مناظر بدیع طبیعت هدایت میکند و با خلق و خوی مردم عشایر آشنا میسازد و
از آداب و رسوم ایلات سخن به میان میکشد و چنان دلنشین مینویسد، که انسان
هرگز از مطالعه آثار وی خسته نمیشود.
و چون به
حوزه موسیقی عشایری وارد میشود شور و شوق خود را با اشکی که بر گونههایش
مینشیند، نشان میدهد. او میگوید موسیقی در میان ایلات و عشایر قشقایی
همانند سایر اقوامِ دیگر از احترام بسیار برخوردار است. استاد وقتی از
موسیقی ایلیاتی سخن میگوید گویی نغمه میسراید و عاشقانه وصف موسیقی ایلی
میکند و در این میان هشدار میدهد که «موسیقی ایل از چنگ اوباش هرزهسرا و
عربدهکش به دور است، موسیقی ایل با عیّاشیهای رذیلانه آمیزشی ندارد.
موسیقی ایل از پستان نجیب و سخاوتمند طبیعت شیر مینوشد و جان میگیرد».
آری دامن
طبیعت از دید استاد بهمنبیگی آشیانه هزاردستان است که در دامن خود
ماهپرویزها، منصورخانها، صمصامالسّلطانها و داوود نکیساها را پرورش
داده است. اینک استاد بر فراز قلّهها است و اگر امروز استاد بهمنبیگی ــ
که عمرش دراز باد ــ این نغمه ایلیاتی را زمزمه میکند که: ای کوههای
بلند، بر ایل ما چه گذشت ای قلّههای مهگرفته، بر ایل ما چه گذشت ای
کوههای بلند و ای قلّههای مهگرفته بر آن ایل که در دامن شما خیمه
میسازد چه گذشت ولی استاد به خوبی میداند که بر ایل و تبارش چه گذشت و
چگونه در سایه تلاش وی مردانی فرهیخته، و استادانی گرانقدر و جوانانی
برومند تربیت شدند و اینک هر کدام در گوشهای از این کهنسرزمین ایران در
اداره این مرز و بوم سهیم هستند و این برای استاد بزرگترین هدیه الهی است
که به بار نشستن تلاشهای بیوقفه و شبانهروزی خود را مشاهده میکند
آرا و گرایشهای خاص :
این دانشیمردِ فرهیخته سرد و گرم روزگار چشیده به تجربه دریافته بود که
تنها راه نجات عشایر در بالا بردن سطح سواد جمعیّت عظیم عشایری است. مردمی
که با هرگونه ناملایمات زندگی میساختند، شجاع و بخشنده بودند، با قناعت و
صبوری زندگی میکردند، حلیم و صادق بودند، امّا روح لطیف خود را با مفاسد
اجتماعی آلوده نمیکردند، غیور و ظلمستیز بودند و تشنه معرفت و جویای
دانش.
چه کسی
میبایست به این قشر محرومِ رنجکشیده توجّه میکرد. استاد بهمنبیگی که
خود پرورده درد و رنج بود به خوبی میدانست که کسی آستین بالا نخواهد زد و
دولتمردان را نیز در سر، سودای تعلیم و تربیت و پروراندن استعدادهای افراد
ایلیاتی نیست؛ از اینرو دست به کار شد. تصمیم گرفت به جای چوب شبانی، قلم
در دست کودکان عشایری نهد و خواندن و نوشتن را به طریق خاصّ خود به میان
عشایر بَرَد تا جهل و بیسوادی را ریشهکن کند. شاید خود نیز در آن زمان بر
این باور نبود که قدمی که برداشته است چگونه به بار خواهد نشست امّا مصمّم
بود و با تمام توان در این عرصه قدم گذاشت.
کورهراههای
ایلی را به خیابانهای پر زرق و برق شهری برگزید و اسبان رهوار را به
خودروهای گرانقیمت ترجیح داد و گویی با خود این ترانه ایلی را زمزمه
میکرد که: من این باغ خرّم را با اشک چشم سیراب کردم چرا گلش برای دیگران
چرا خارَش برای من آری! استاد مصمّم بود که در بهار طبیعت و صفای کوهستان
چراغ علم و معرفت را روشن کند و گلشنی از سوسن و سنبل بسازد که خار چشم
دشمنان گردد.
اگر استاد
بهمنبیگی زمزمهگر این ترانه بود که: داغ اگر یکی و درد اگر یکی بود
میشد چارهای یافت با صد داغ و صد درد چه میتوان کرد؟ ولی با همّت و
ارادهای که داشت نشان داد که میتوان صد داغ و درد را نیز چاره کرد، دست
به کار شگرفی زد، با تشکیل کلاسهای عشایری و تربیت معلّمان مؤمن و متعهّد
برای تدریس، ایجاد کتابخانههای سیّار، دانش را به میان عشایر بُرد و از
کودکان محروم، آیندهسازانی بصیر و مطّلع ساخت.
استاد،
چون بنده عاشقی، شب و روز را به هم میدوخت تا بر تعداد مدارس عشایری
افزوده شود، معلّم تربیت کند، از کمکهای مالی دولتی و غیردولتی بهرهمند
شود تا کودکان مستعد امّا ستمکشیده، از حقّ مسلّم خود که تحصیل و تربیت
بود، محروم نشوند. استاد بهمنبیگی در حالی که به راحتی میتوانست به
پستهای مهم دولتی دست یابد پشت به همه چیز کرد، احساس درد و وظیفه در قبال
هموطنان و همعشیرههای خود، او را به دامان طبیعت کشاند، زندگیِ شهری را
به شهرنشینان واگذاشت، با غم و شادی و با رنج و محنتِ مردانِ خانهبهدوشی
که مدام در حرکت بودند، ساخت؛ و بیست و شش سال از عمر خود را صرف تعلیم و
تربیت بچّههای عشایری نمود.
استاد به
خوبی دریافته بود که «کلید مشکلات عشایر در لابهلای الفبا است»، از اینرو
معتقد بود که باید قیام کرد؛ قیام همگانی، و از این جهت، مردم را به یک
قیام مقدّس دعوت کرد: قیام برای باسواد کردن مردم ایلات. خدمات استاد
بهمنبیگی به زودی نتیجه داد. بچّههای محروم ایلیاتی، مراحل دبستانی و
دبیرستانی را پشت سر گذاشتند و راهیِ دانشگاه شدند. به آماری از این حرکت
علمی و فرهنگی (که در فصلنامه عشایری ذخایر انقلاب، زمستان 1367 درج شده
است) توجّه کنیم: از تعداد 36 نفر قبولی دیپلم در خردادماه سال تحصیلیِ
52-1351، 34 نفر وارد دانشگاه شدند و در سال 55-1354 تمامی 88 نفر
قبولشدگان در مقطع دیپلم وارد دانشگاههای کشور شدند و در سال 56-1355 نیز
از تعداد 85 نفر دانشآموز دیپلم تعداد 84 نفر در رشتههای مختلف دانشگاهی
مشغول تحصیل شدند. بیشک این موفقیّتها و آماده کردن کودکان برای فراگیری
علوم و فنون و پرورش استعدادهای کودکان عشایری مدیون تحمّل رنجها و
تلاشهای خستگیناپذیر استاد بهمنبیگی است.
امّا در
این میان، استاد را غم دیگری نیز بود. استاد همواره از ستم مضاعفی که بر
دختران معصوم عشایری میرفت، رنج میبرد و بر آن بود که دختران را نیز زیر
پوشش تعلیم و تربیت قرار دهد؛ و به همینمنظور تصمیم گرفت که با گسترش دانش
در میان دختران، آنان را به حقوق خود آشنا سازد. اگرچه این امر در حال و
هوای آن روزگار کار سخت و دشواری بود و تعصّبهای ایلی و عشیرهای کار را
بر استاد دشوار کرده بود، امّا استاد مصمّم بود و چارهای جز این نداشت که
در هر اجتماعی حاضر شود، از فواید دانش و سواد سخن گوید و با هرگونه تعصّب و
خامی با صبوریِ تمام مبارزه کند.
در اثر
تلاش و کوشش، استاد سرانجام توانست در این مبارزه نیز موفق شود و دختران را
نیز به دبستان بکشاند و به تربیت آنان همّت گمارد. اینک استاد هشتاد و
پنجمین سال زندگی خود را سپری میکند و بدون تردید خود نیز از این همه تلاش
و کوشش که ثمره آن، کشف استعدادها و بارور کردن آنان است خرسند است.
استاد، حاصل تلاش خود را در وجود کودکانی که اینک بزرگمردانی در عرصه علم و
سیاست و مدیریت شدهاند، میبیند و همین برای استاد کافی است. تلاشهای
استاد در همان سالها مورد توجّه دانشمندان، اندیشمندان و دانشگاهیان داخل و
خارج از کشور قرار گرفت
جوائز و نشانها
: محمد بهمن بیگی در سال 1973 موفق به دریافت جایزه بینالمللی یونسکو شد .
مراسم گرامیداشت محمد بهمن بیگی، بنیانگذار آموزش و پرورش عشایر کشور با
حضور جمع کثیری از اعضای انجمن فارغ التحصیلان عشایر منطقه جنوب کشور و
راهنمایان تعلیمات عشایری در شیراز برگزار شد. در این مراسم بیش از ??? نفر
از عشایر ایلات قشقایی، باصری، عرب، لر، بویراحمدو بختیاری که دوران تحصیل
خود را در مؤسسه دانشسرای عشایر به مرکزیت شیراز گذرانده بود و در حال
حاضر در مشاغل و مناصب مختلف سراسر کشور مشغول می باشند در کنار محمدبهمن
بیگی حضور داشتند. در این نشست صمیمانه علاوه بر بررسی روند گذشته آموزش و
پرورش عشایری، راهکارهایی در جهت بهبود کمی و کیفی و همچنین ترسیم افق روشن
آموزش وپرورش عشایر ارائه شد. همچنین مراسم بزرگداشت استاد محمّد بهمن
بیگی در 30 آبان ماه سال 1384 از طرف انجمن آثار و مفاخر فرهنگی جهت تکریم
وی برگزار شده است.
چگونگی عرضه آثار
: تأمل و دقت استاد بهمن بیگی برای چاپ کتاب، علیرغم آن همه جوشش
احساسات، تراکم خاطرات و تسلط عجیبی که او بر کلمه و کلام دارد، به راستی
شگفتانگیز است. نخستین اثر او «عرف و عادت درعشایر فارس» درست 60 سال پیش
منتشرشد و سه اثر دیگرش: «بخارای من ایل من»، «اگر قره قاج نبود» و «به
اجاقت قسم» به ترتیب با فاصلههای 44، 65 سال پیش از یکدیگر به چاپ سپرده
شدهاند.
به راستی اگر بهمنبیگی تنها «عرف و عادت درعشایر فارس»
را نوشته بود، به عنوان پژوهشگری جستوجوگر، شایسته احترام و تقدیر بود.
اگر او فقط مجموعه داستانهای کوتاه و جذاب «بخارای من ایل من» را درسال 68
و با فاصلهای طولانی از اولین اثر خود روانه بازار نشر کردهبود، لایق
هرگونه بزرگداشت و تشویق بود.
این اثر،
همانند یک قطعه موسیقی با یک سمفونی زیبا، به دل مینشیند و خواننده را در
جذبه نثری دلاویز و پرتصویر پرواز میدهد و با خود به سرزمین زیبای عشایر
میبرد وبا مسائل مردم این خطه از کشورمان آشنا میکند.
انتشار «بخارای من ایل من» به راستی در سپهر ادب فارسی، یک حادثه بزرگ بود، آنچنان که همه نگاهها را به سوی خود کشاند. بهمنبیگی در اثر سوم خود «اگر قرهقاج نبود» گوشههایی از خاطرات و خطرات خویش را با نثری آهنگین و توصیفی به زیبایی به تصویر کشیده .
در واپسین اثرش «به اجاقت قسم» خاطرات آموزشی خود را در راه پرفراز ونشیبی که برای سوادآموزی عشایر این مرز وبوم پیموده، بیان کردهاست
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز مرده آنست که نامش به نکویی نبرند! روحش شاد و یادش گرامی باد
در پایان شما را به تماشای چند کلیپ کوتاه از ایشان دعوت می کنیم :
قسمت اول | قسمت دوم | قسمت سوم | قسمت چهارم
منبع : نامشخص